روی بتی

روی بتی

روی بتی ربات مبارزه گری بود که توسط شرکت تایلر ساخته شد که قدرت درک احساسات انسانی؛ دوست داشتن؛ خشم؛ نفرت؛ عشق بود... فیلیپ کِ دیک!
روی بتی

روی بتی

روی بتی ربات مبارزه گری بود که توسط شرکت تایلر ساخته شد که قدرت درک احساسات انسانی؛ دوست داشتن؛ خشم؛ نفرت؛ عشق بود... فیلیپ کِ دیک!

پرنده سفید

از 20 سالگی بنا به دلایلی؛ مثل خیلی های دیگه؛ بیشتر شب ها بیدار بودم و روزها خواب؛

بدترین شب هام؛ شب هایی هست که نمیتونم کار کنم؛ نمیتونم بنویسم؛ نمیتونم تایپ کنم؛ نمیتونم خط خطی کنم؛

و امشب از اون شب های دوست داشتنیه؛ فراموش نشدنیه؛ لعنتیه؛ -

آخرین وبلاگم روی بلاگفا بود؛ بهش نرسیدم از بین رفت؛ 

تا امشب که تصمیم گرفتم وبلاگ بسازم........................

پرنده سفید در قفس طلایی -

پرنده سفید در قفس طلایی؛ در یک روزِ زمستانی؛ در باران -

پرنده سفید در قفس طلایی؛ تنهای تنها -

باد سرد از جاده سیاه و طولانی میگذرد-

باد سرد از جاده سیاه و طولانی میگذرد؛ به سمتِ آسمانِ تاریک -

خشم باد در آسمان میپیچد؛-

اما؛ 

اما پرنده سفید؛- 

اما پرنده سفید؛ بی خبر؛ در گوشه قفس نشسته؛ 

بی خبر در گوشه قفس نشسته -

پرنده سفید باید پرواز کند!-

پرنده سفید باید پرواز کند وگرنه مــی میــــــرد؛! وگرنه می میـــرد! :(

پرنده سفید؛ با بال های غمگین و مُردنی اش؛ باید پرواز کند؛ وگرنه می میرد!

آفتاب طلوع میکند؛ آفتاب غروب میکند؛ ابرهای می آیند؛ ابرها می روند؛

اما پرنده سفید؛ گوشه قفس؛ تنها نشسته؛ پیر میشود؛ پیرتر میشود-

زمین آهسته تر میشود-.

بیست سالگی؛ تا سی سالگیم؛ مثل چشم به هم زدن گذشته؛ شایدم واقعا زود نگذشته؛ ولی اینکه خاطره خاصی از این ده سال ندارم؛ باعث میشه فضا و فاصله کمی رو از ذهنم به خودش اختصاص داده باشه؛ اندازه بند انگشت.

ده سال بودن تو یه انبار- ده سال بدون دوست - ده سالی که خیلی آروم و بی سرو صدا گذشته.

قدم هام رو روی زمین میکشم؛ نمیخوام به این زودی برسیم به سی سالگی؛ ولی هلم میدن. نمیشه ایستاد. باید جلو رفت.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.