روی بتی

روی بتی

روی بتی ربات مبارزه گری بود که توسط شرکت تایلر ساخته شد که قدرت درک احساسات انسانی؛ دوست داشتن؛ خشم؛ نفرت؛ عشق بود... فیلیپ کِ دیک!
روی بتی

روی بتی

روی بتی ربات مبارزه گری بود که توسط شرکت تایلر ساخته شد که قدرت درک احساسات انسانی؛ دوست داشتن؛ خشم؛ نفرت؛ عشق بود... فیلیپ کِ دیک!

نیمه گمشده رو چطوری پیدا کنیم؟

من اگه کیفم گم بشه! یا لپ تاپم گم شه!

و من ببرن مثلا جایی که اشیای پیدا شده رو گذاشتن تا از بین اونها مال خدمو پیدا کنم؛ تو شناسایی کیف و لپ تاپ خدم به مشکل بر میخورم!

چه برسه نیمه ای ازم گم شده باشه و معلوم نباشه کجاست و لیست انتخاب هم نداشته باشی؟ 

از دید محاسباتی و ریاضیاتی و آماریاتی احتمالش یک در کل جمعیت کره زمین هست که نیمه گمشده رو پیدا کنی. 

پرنده سفید

از 20 سالگی بنا به دلایلی؛ مثل خیلی های دیگه؛ بیشتر شب ها بیدار بودم و روزها خواب؛

بدترین شب هام؛ شب هایی هست که نمیتونم کار کنم؛ نمیتونم بنویسم؛ نمیتونم تایپ کنم؛ نمیتونم خط خطی کنم؛

و امشب از اون شب های دوست داشتنیه؛ فراموش نشدنیه؛ لعنتیه؛ -

آخرین وبلاگم روی بلاگفا بود؛ بهش نرسیدم از بین رفت؛ 

تا امشب که تصمیم گرفتم وبلاگ بسازم........................

پرنده سفید در قفس طلایی -

پرنده سفید در قفس طلایی؛ در یک روزِ زمستانی؛ در باران -

پرنده سفید در قفس طلایی؛ تنهای تنها -

باد سرد از جاده سیاه و طولانی میگذرد-

باد سرد از جاده سیاه و طولانی میگذرد؛ به سمتِ آسمانِ تاریک -

خشم باد در آسمان میپیچد؛-

اما؛ 

اما پرنده سفید؛- 

اما پرنده سفید؛ بی خبر؛ در گوشه قفس نشسته؛ 

بی خبر در گوشه قفس نشسته -

پرنده سفید باید پرواز کند!-

پرنده سفید باید پرواز کند وگرنه مــی میــــــرد؛! وگرنه می میـــرد! :(

پرنده سفید؛ با بال های غمگین و مُردنی اش؛ باید پرواز کند؛ وگرنه می میرد!

آفتاب طلوع میکند؛ آفتاب غروب میکند؛ ابرهای می آیند؛ ابرها می روند؛

اما پرنده سفید؛ گوشه قفس؛ تنها نشسته؛ پیر میشود؛ پیرتر میشود-

زمین آهسته تر میشود-.

بیست سالگی؛ تا سی سالگیم؛ مثل چشم به هم زدن گذشته؛ شایدم واقعا زود نگذشته؛ ولی اینکه خاطره خاصی از این ده سال ندارم؛ باعث میشه فضا و فاصله کمی رو از ذهنم به خودش اختصاص داده باشه؛ اندازه بند انگشت.

ده سال بودن تو یه انبار- ده سال بدون دوست - ده سالی که خیلی آروم و بی سرو صدا گذشته.

قدم هام رو روی زمین میکشم؛ نمیخوام به این زودی برسیم به سی سالگی؛ ولی هلم میدن. نمیشه ایستاد. باید جلو رفت.

مانده حساب

بعد از ده سال کار شبانه روزی

مانده حساب: ده میلیون و چهارصد و دوازده هزار ریال 

اما آینده امیدوار کنندست 

زندگی بعد از مرگ

چند ماه پیش با پدرم در مورد موضوعی صحبت میکردم که بحث به موضوع  زندگی و ارزش زندگی رسید!

بهش گفتم من خیلی وقت هست که به خودکشی فکر میکنم و اصلا بدم نمیاد از مردن! تنها چیزی که مانع شده اینکارو بکنم؛ شما بودین؛ تو؛ مامانم؛ خواهرم! میدونم بعد از مردنم به این راحتی ها نمیتونید فراموشم کنید! نه که من خیلی آدم خوبی باشم؛ بر عکس در بد بودن خودم شکی ندارم؛ ولی برای پدر مادر خواهر؛ فرقی نمیکنه تو چقدر بد باشی؛ دوستت دارن و نمیتونن با نبودنت بخاطر همچین دلیلی براحتی کنار بیان.

که خب خیلی تعجب کرده بود و بعد هم موضوع رو به مامانم گفته بود...

این طرز فکر رو شاید از 15-16 سالگی تا امروز که چند ماه بیشتر با 30 سالگی فاصله دارم؛ حفظ کردم!

البته میتونه زمانیکه کسی رو دوست داشته باشم و فقط خودم و خودم نباشم؛ به تعویق بندازه! 

علت رو همینقدر تونستم براشون توضیح بدم که وابستگی خاصی تو این دنیا ندارم و اصلا بدم نمیاد بدونم اون دنیا چطوری هست و امیددارم بعد از مرگ؛ به این که سیستم جهان چطوری بوجود اومده؛ ستاره ها؛ کهکشان ها و.. پی ببرم! همیشه این سوالات برام مطرح بوده و با نظریه هایی مثل نظریه بیگ بنگ نمیتونم خدمو قانع کنم.

اگه بعد از مرگ کسی من رو آفریده؛ یا دیگران رو آفریده؛ برام توضیح نده که این دنیا از کجا شروع شده؛ چطوری پیش میره؛ اساس و منطقش چی هست؟ آیا واقعا سیستم محاسباتی خاصی داره که نیکی و بدی رو ضبط میکنه؟ یا حساب کتابی نداره؟ اگه واقعا اینا رو سازنده بعد از مرگ برام توضیح نده ازش ناامید میشم!

اصلا نمیخوام بعد از مرگ؛ دوباره زندگی کنم! چه در بهشت! چه در جهنم!

فقط باید برام نحوه کار سیاره ها؛ کهکشان ها؛ کیهان... توضیح داده بشه توسط خدا! یا سازنده! یا کنترل کننده یا هر کی که اسمش هست! و بعد میخوام برای همیشه خاموش بشم! مثل رباتی که عمرش تموم میشه! مثل روی بتی در فیلم بلید رانر...